این روزها در عمق چشمانم جز تردید چیزی نیست و غیر از کوچه ی خلوت در پشت پلک پنجره های دلم نیست گم می شوم این روزها
در ازدحام تنهایی ام شاید یا من حواسم دیگر اینجا نیست یا حواس دلم پرت است دیگر غروب تلــــخ از من زنــــی محکــــ ـم نمی سازد واژه ها هم می دانند احساسم تب غریبـــــ ـی داشت و شیشه های ترک خورده دلم
مــی داننــد هــــم دیگر احساسم آن احساس نیست
"اودسان"