سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

واژه هـــ ـای تــــب دار
 
قالب وبلاگ

شب که از جاده های خستگی به خانه ناامیدی میرسم

سکوت خستگی را با نگاه قهر آمیز در خرخره ی شب می شکنم

و در پیچ و تاب عقده ی خاموش

دست نوازش بر سر یاسهای سپید می کشم

و در این دم نفس گیر

گویی از خنده آنها نفس سر بسته من تهی می شود.

 باورهایم آهسته می گوید تمام می شود 

تمام  می شوم 

"اودسان"


[ سه شنبه 96/3/30 ] [ 2:36 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

قصه ی زنی ست


با اشک


و دلی بیتاب


مسافری از خاطره ی


لذت شب های مهتاب


 هفته ای که
در خود

فکر رفتن دارد


باید برود و نگوید هرگز


چه رازی


به دل پنهان دارد


"اودسان"



[ سه شنبه 95/11/26 ] [ 1:59 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

باران که می بارد

پناه می برم پشت پنجره

و تمام بارش را

فکر می کنم به تو

خــــودم

و عابرانی که با عجله

فرود می آیند در خانه هاشان

خیابان به همین راحتی خالی است

بـــاران می بارد

چشمان من هم می بارد

من خلوت می شوم با خیالِ تو

تنهــــــــــــا

مثـــــــل خیـــــابان

زیر پــــای تو

"اودسان"



[ دوشنبه 95/11/25 ] [ 1:29 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

نگــــاهم آشفته ...درونـــــم زخمی

قاصدک های خیالِ احساسم را به دور دستها می فرستم

 تا شاید مسیرِ شبِ "فراموشی" را در پیش گیرد

 و طلوع حس پـــ ـاک دوســــت داشتنم را

به غـــــروب فــــــ ـراموشی بسپارد

اما دستِ تقدیر , سرگردانی ی لحظه ها را

میان لحظه های بی شمار محک آزمایش زد

و میانِ بودن و  رفتن ؛ تقـــــدیر , ماندن را بهانه کرد

 تـــا دلــــم رسـوا ...

و زمزمه ی بی صدای "حقارت" , به بار بنشیند

ایـــن روزها دریــــای طوفانی دلــ ـم

ساحلــــی آرام جستجو می کند

تا مـــــــوج های سرگـــــ ـردان درونــم

  اندکـــی تسکین بیــــابد

"اودسان"



[ یکشنبه 95/11/24 ] [ 7:52 صبح ] [ اودسان ] [ نظر ]

مستــــ ـی

جنـــــــــــون

دیــــــــــوانگی

عطـــــــــــش

نیــــــــــــــــاز

انتـــــــــــــظار

سکــــــــــــــوت

دوســــــــت داشـــــــتن 

خـــواســـتن......

بـــاور ایـن احســـاس

 که از لمس سرانگشتانم می آید 

 و به جانِ واژه مـــی ریزد  

برای گفتن احساسم ..

جملان مدهوش

و صفحه دلم بی رنگ است

ولیکن پیکر این واژه ها

مثلِ دلــــم تنگ است

"اودسان"



[ جمعه 95/11/22 ] [ 3:52 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

مــــــــــن

در هجمه ای از بیقراری های باد

اسیرِ توهمِ رویاهای خیال

در لاب لای انبوهی از واژه های تـــــو

غـــــرقِ عبــــــورم!

نه ساده نیست اینهمه کلمه را

بخوابانی روی کاغذ

برقصانی در گلواژه های دشت

بـــاران فرو می چکد از اوج

برای بوسیدنِ احساسم به تــــو

"اودسان"

پی نوشت: هنوز با دلم دست و پنجه نرم می کنم

چنگ می زنم به ته مانده ی اراده ای که در من باقی ست


[ پنج شنبه 95/11/21 ] [ 2:0 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

 ایـــن روزهـــــــا 

پـُــ ـر شده ام از هوای ســ ـرد فاصله ات

داغ این درد...

اتفاق هایم گستاخ تر می شود

 گاهی عجیب دلــم بهانه ات را می گیرد

و مـــن به هوای خیــــالِ حضـــورت

دلــــ ـم را گــــ ـرم مـــی کنم

می خواهم با عِطر نفس های تــــو

نوازش لحــــــظه هایم را نفس بکشم

کــــاش تصویرت نفس میکشید

 مــن می بوییدم هـــوای نفســــت را

  تـــو هم استشمام می کــــردی

  عطش داغ دلتنگـــ ـی هایم را

"اودسان"

پی نوشت : هوس نیست رفیق , عطشِ

این روزها دلم خیلی بی قراری می کند

جای نکوهش ... دعایم کن

 


[ سه شنبه 95/11/19 ] [ 3:10 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

این روزها در عمق چشمانم

جز تردید چیزی نیست

 و غیر از کوچه ی خلوت

 در پشت پلک پنجره های دلم نیست

گم می شوم این روزها

در ازدحام تنهایی ام

  شاید یا من حواسم دیگر اینجا نیست

 یا حواس دلم پرت است

  دیگر غروب تلــــخ از من

 زنــــی محکــــ ـم نمی سازد

واژه ها هم می دانند

 احساسم تب غریبـــــ ـی داشت

  و شیشه های ترک خورده دلم

مــی داننــد هــــم

 دیگر احساسم آن احساس نیست     

"اودسان"


[ یکشنبه 95/11/10 ] [ 2:47 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

چقدر حرف داشم با تو


تویی  کــــ ـه سکوتت

فاصله را برایم خط و نشان می کشید


من هم  دلم می خواست سکوت کنم .


تــــــــا مبـــــــــــادا


صدای شٍـــ ـکوه های عاشقانه ام

تو را به ستـــ ـوه آورد


 آهنگ جـدایـــــ ـی


لای لای عاشقانه ی اشکهای  هر روز مـــن بود ...


فاصله بین مـــن و تـــــو


 تنها به اندازه ی یک نگـــــ ـاه سبـــ ـز بود

 

"اودسان"


[ پنج شنبه 95/11/7 ] [ 1:8 صبح ] [ اودسان ] [ نظر ]

امشب دوباره در من تکرار شدی

و من

گم میشوم در کلافهای

کلافه شده ی رؤیاهای شکافته ام  !

قصه همان قصه ی همیشگی ست

خاطراتی خیس از یاد تو

و قلبی که باران امشب آتشش را سرد کرده

همه مـــــ ـن

در هجوم نگاه های سرد تــــ ـو

یــــــــــــــــــــــــخ می زد

نگاه های خاموشی

که گویی برزخِ "درد" بود

من دلم را چال کرده بودم

درتندیسی از احساسی ناخواسته

و چشمانم را گم کرده بودم

در جاده های بی عبور تنهایی

مــن  امـــا ...

می نشستم آرام و بی صدا 

می نشستم و می چیدم

کنار خودم درد ها را

"اودسان"


[ سه شنبه 95/11/5 ] [ 1:52 صبح ] [ اودسان ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 65574