سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

واژه هـــ ـای تــــب دار
 
قالب وبلاگ

ابرها


چراغ آسمانند


آنگاه که دست در دست


سیاهی آسمان را تسخیر می کنند


ای آشنای سبز


تـــــو


طلوع لحظه های من باش


تا شاید


در نگاهم بخوانی


و به من


فرصت پرواز دهی

"اودسان"



[ چهارشنبه 95/11/27 ] [ 12:10 صبح ] [ اودسان ] [ نظر ]

این بار بهانه ی سیب و گندم و من و تو نیست

حرف منیت من ها و پوچ شدن بعضی هاست

باورم شد اینجایم و دورم از همه

دیگر نگرانی غربت نیست

این لذت تنها شدن هاست

اگر چه این واژه ها غزل نمیشود

ولی حس این عشق ، به عاشق شدن هاست

تازه مست و هوشیار شدم

باور کن این لذت یاد من و تو و ما شدن هاست



[ سه شنبه 95/11/26 ] [ 1:24 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

بـا من،


هزار نوبت اگر دشمنی کنی 


ای دوست !


همچنان 


دلِ من


 مهربان توست...

" سعدی"



[ دوشنبه 95/11/25 ] [ 1:47 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

تو قلم می شوی

و من با عینک دلخواهم

در توهمی فانتزی

خود را مخاطب نوشته هایت می بینم 

  باید سالها بگذرد تا زمان

همدلی خیال های کودکانه ام را روشن  کند.

رویای تصویرم  را در خیال نگاهت

دگر بار جستجو می کنم

چیزی نیست جز طبیعت خویش خواهی همیشه من !

"اودسان"

 


[ شنبه 95/11/23 ] [ 8:1 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

تنها تر از شلوغی های بی کسی , کجاست ؟

 آن خلوت نــــاب ازل  

 شربت شیرین خواستن و فراموشی

محو هیچ بودن , نخواســــــتن

راحت تر از کوچه ای باریک و رویایی

و مهربان تر از دلسوزیهای بدلی

 رها از دلتنگی های نافرم

چــــرا های بــــ ـی پــــروا  

جـــــواب هــــ ـای ناگفته 

کمی سر در گریبان یک لبخند 

کمـی ســــاده  رها از بنــــــــد

  از هراسیدن , ازنافرجام های تکراری

کمی  مردن در این رویای بیداری

 کمی عطر و کمی مستی 

خزیدن در شب پستی 

نه آهنگی نه آن رنگین کمان بی رنگی 

به آرامی یک شب مهتاب و یک برکه 

همچون آرامشی پس از طوفان

و بازمانده ای آرام و شطرنجی

"اودسان"


 


[ دوشنبه 95/11/18 ] [ 9:30 صبح ] [ اودسان ] [ نظر ]

صدایی آمد

در کنج ِقلبی پر از خاطرات گمشده

خاطراتی که تداعی می کردند

الفت شبانه ام را

و بستری بی نور

که برایم

تلخی نخوت کلمات نیامده را

بی صدا ناله میکرد

و دهانم پر از افعال گمشده

که نبوغ جسمم را

عاشقانه برگ برگ میکرد

در جسمی بی روح

و در راهی بی انتها

به انتهای خود رسیدم

"اودسان"

 


[ جمعه 95/11/15 ] [ 12:22 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

گاهی یادم میاد که خیلی چیزها را فراموش کرده ام

و گاهی حتی این را هم یادم نمی آید

انگار موشی شده ام

در  آزمایشگاهی یا دیوارهای سپید

که باید دکمه ای بزنم

شاید گردویی ... نانی ...

تا ببینند ظرفیت ذهنم چقدر است

و چندبار اشتباهی راهی تکراری میروم

چند بار اشتباهی ...

چندبار آزمون و خطا

انگار دنیایم به آزمایشگاهی شرطی شده

به رفت و آمد و زنگی که زندگی ام را روشن و خاموش میکند

هرچند گاهی یادم می آید خیلی چیزها را فرموش کرده ام

"اودسان"



[ سه شنبه 95/11/5 ] [ 11:0 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

امشب گریه دارم از جنس بغض سنگ

زجنس بیداری و یک حس دلتنگ

نگران اشک‌ هایم نیستم

زمین قدر آن‌ها را می‌داند

هراز گاهی

بهانه‌ها از بایگانی بیرون می‌آیند

تا بغض‌ها هوایی تازه کنند

آسمان  هم خواست برایم غزلی گریه کند

آنقدر چتر گشودم که باران گم شد...

"اودسان"



[ سه شنبه 95/11/5 ] [ 10:51 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]

بوی نا میدهد


چهارچوب افکاری


که سرشتشان درد بود


تلاطم دریای چشمانم


روزگارم را برده!


بازمانده ی

سیل های سهمگینِ خاطراتم


تا سالیان سال


آوار است رفیق.


همه چیز بوی درد میدهد


همه چیز...

"اودسان"



[ یکشنبه 95/11/3 ] [ 1:38 عصر ] [ اودسان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 66941