شب که از جاده های خستگی به خانه ناامیدی میرسم سکوت خستگی را با نگاه قهر آمیز در خرخره ی شب می شکنمو در پیچ و تاب عقده ی خاموش دست نوازش بر سر یاسهای سپید می کشم و در این دم نفس گیر گویی از خنده آنها نفس سر بسته من تهی می شود. باورهایم آهسته می گوید تمام می شود تمام می شوم
"اودسان"